روزمرگی....

ساخت وبلاگ
پسرک من چهارساله شد. روز قبلش دوتایی رفتیم خرید لباس و بعد مدتها، لباس با کیفیت تر و گرون تر براش خریدم. مدتها بود لباس های معمولی میخریدیم با جنس ضعیف تر و ارزون تر. دوتا شلوار و سه تا تی شرت. خریدهای تولد مهدش رو انجام دادیم که به درخواست خودش میخواست تو مهدباشه. روز تولدش صبح بعد از بیداری مقدارزیادی غرزد. بعد باقیمانده خریدها، بعد هم رفت مهد برای جشن اش، ظهر رفتیم رستوران دوتایی و برای خودش پیتزا سفارش داد. بعد اومدیم خونه کمی غر زد و چندساعت خوابید، بعدش بیدارش کردم کیک اش رو خورد، بعد رفتیم خانه بازیاولش ازم جدا نمیشد، اما بعد دوست نداشت بیاد خونه روزمرگی.......
ما را در سایت روزمرگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafasekhak بازدید : 61 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 17:22

هر مرحله تو زندگی ات فکر میکنی این بدترین اتفاق و هست... فاجعه همین هست..... و باز دنیا چیزهای بزرگی داره که برات رو کنه. نمیدونم ذهنم درگیر هست و نمی خوام به خیلی قبل برگردم..... 24 سالگی فکر کردم اون اتفاق فاجعه هست، تو 26 سالگی روزی که تو دفتر خواهرم تلفنی گفت دکتر شیمی درمانی نوشته و من تلفن بدست گوشه دیوار وا رفتم، تین فاجعه بود..... روزی که تو 28 سالگی دکتر احمق تو چشم هامون گفت متاستاز فاجعه بود...... وقتی که تو 31 سالگی اتفاقی حضور دوباره یکی رو تو زندگی یک اشنا فهمیدم فاجعه بود......زمانی که چندماه بعدش یک حرفهایی رو شنیدم باز فاجعه بود.... وقتی تو 32 سالگی چهار روز بعد زایمان با خانواده همسر اونم اون مدلی به اختلاف رسیدم تو فاجعه بودم اندازه ی دو سال....... تو جهنم بودم برای تمام این اتفاقات....... فاجعه بعدس 33 سالگی بود و دیدن ماجرای پروانه مشهدی داغون شدم...... 34 سالگی کل اش فاجعه بود، و از دست دادم.......یعنی بعد از دست دادن باز فاجعه هست ؟؟ اره اره دنیا تو آستین اش نگه داشته...... و چه تجربه هایی که گذراندم در این دو سال و نیم، بارها و بارها صدای شکستن قلبم رو شنیدم..... از گریه هایی که موند که برسم مدیریت کنم، برسم ابروی مادری که نبود حفظ بشه، به کسی بر نخوره که دلِ مادری که نبود نشکنه.....و الان در عمق فاجعه جدید....... اتفاقی که خلاصه دیر یا زود می افتاد اینقدر زود.... اندازه ی دو سال و نیم فقط نیافتادن اش دوام آوردباز حالم بد هست..... بد...... نمی تونم بخوابم.... هرلحظه ی خواب خوابهای اشفته.... و الان نمی دونم، اولین چیز به ذهنم این آمد که زودتر به بردار کمک کنیم خونه مستقل بگیره، قطعا اون هم آسیب می بینه..... از اینستاگرام متنفرم، از واتساپ، تلگرام از گو روزمرگی.......
ما را در سایت روزمرگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafasekhak بازدید : 46 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:58

ماجرای قبلی رو منتظر تا حصول نتیجه بیام و بنویسم ......سریالی که این روزها شروع کردم : the moing showکتابی که گوش میدم :احتمالا گم شده ام و چندتا مستند خیلی عالی ، تی واسی/سیاکولی تو یک قسمت هایی گریه کردم ، رفتم به کودکی رژیم کتوژنیک رو شروع کردم ، خیلی تحقیق کردم ، برای یک سری مشکلاتم نیاز هست ، چون تو مقاله ی جدیدی هم که اومده به مضرر بودن قند میوه برای این مورد اشاره شده .خلاصه که فعلا استارت اش رو زدم قبلا تجربه چند دوره رژیم پاکسازی داشتم ، اونجا میوه خیلی زیاد بود. البته خیلی برام خوب بود.الان با مجموع شرایط و سرچ ها دو ماه کتو برام مفید هست و بعدش برای خروج ازش دوماه هم کم کرب مثل پاکسازی روزمرگی.......
ما را در سایت روزمرگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafasekhak بازدید : 47 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:58

بنظرم قبلا گفتم که چندماه هست که اخبار رو دنبال نمیکنم مثل قبل، تو شبکه های مجازی سرچ نمیکنم. فقط پست های تولد و گردش دوستان رو می بینیم.

تلویزیون که مانند روال همیشه، نه برای صداوسیمای خودمون نه شبکه های اونوری روشن نمیشه، فیلم و سریال انتخابی می بینیم گاهی و برای پسرک کارتون

اینقدر دیگه ظرفیتم پر هست از اخبار و غم که فیلم برادران لیلا رو هم ندیدم. تحمل دیدن بدبختی ندارم دیگه

روزمرگی.......
ما را در سایت روزمرگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghafasekhak بازدید : 48 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:58